زندگی نامه الکساندر فلمینگ؛ کاشف پنی سیلین

دانشمندان شاید معروف‌ترین آدمای دنیا نباشن، اما چند اسم در بین اون‌ها هست که در ذهن مردم موندگار شده. یکی از اون اسامی الکساندر فلمینگ هست، کسی که همیشه با کشف تاریخی پنی‌سیلین شناخته می‌شه. حتی آدمایی که میونه خوبی با علوم تجربی ندارن، ممکنه داستان معروفش رو شنیده باشن که چطور شلختگی فلمینگ باعث شد اولین آنتی‌بیوتیک دنیا کشف بشه. داستان از این قراره که فلمینگ چند پلیت کشت باکتری رو توی آزمایشگاهش جا گذاشت و وقتی برگشت، دید که یکی از اون‌ها کپک زده و این کپک باکتری‌ها رو از بین برده و بقیه‌ش رو دیگه خودتون می‌دونید. اما شاید این تموم ماجرا نباشه. حقیقتش داستان خیلی طولانی‌تر و پیچیده‌تر از این حرفاست و خیلی بیشتر از یه نفر توش نقش داشته. تاریخ دوست داره همه‌چیز رو به یه روایت ساده و خلاصه تبدیل کنه، اما امروز قراره به کل ماجرا بپردازیم و بیوگرافی سر الکساندر فلمینگ رو از اول تا آخر شرح بدیم. پس با ما همراه باشین.

 

alexander fleming biography synapse academy

 

سال‌های ابتدایی و تحصیلات الکس

الکساندر فلمینگ در یه خانواده مذهبی چشم به جهان گشود! 6 اکتبر 1881، توی مزرعه "لاخ‌فیلد" نزدیک شهر کوچیک دارول در منطقه ایرشایر اسکاتلند به دنیا اومد (می‌دونم آدرسش خیلی طولانی شد خلاصه یه جایی تو اسکاتلند به دنیا اومد). و هفتمین بچه از هشت فرزند "هیو فلمینگ" بود. چهار تا از این بچه‌ها از ازدواج دوم هیو با "گریس استرلینگ مورتون" به دنیا اومده بودن. پدر فلمینگ کشاورز بود و مادرش هم از یه خانواده کشاورز می‌اومد. اون توی یه مزرعه بزرگ و دورافتاده 800 هکتاری زندگی می‌کرد که تا نزدیک‌ترین خونه دو کیلومتر فاصله داشت. فلمینگ و خواهر و برادراش بیشتر دوران کودکی‌شون رو توی دره‌ها، نهرها و دشت‌های اطراف مزرعه می‌گذروندن. این نزدیکی به طبیعت، باعث شد فلمینگ همیشه عشق و احترام خاصی به طبیعت داشته باشه.

سال 1888 یه ضربه بزرگ به خانواده وارد شد و پدر خانواده، هیو بزرگوار، فوت شد و مسئولیت مزرعه روی دوش بزرگ‌ترین پسرش افتاد. اون موقع برای الکساندر فلمینگ، یا همون "الکس" که خانواده صداش می‌کردن، وقتش رسیده بود که به مدرسه بره. اون تحصیلات ابتدایی‌اش رو تو مدرسه "لودن مور" شروع کرد؛ یه مدرسه کوچیک که فقط یه دوجین دانش‌آموز داشت و همه‌شون، با هر سنی که بودن، توی یه کلاس درس می‌خوندن (شبیه مدرسه‌های عشایری خودمون). بعد از اون، به مدرسه دارول رفت که سطحش بالاتر بود، اما باید هر روز سیزده کیلومتر پیاده‌روی می‌کرد تا به مدرسه برسه.

خیلی زود هوش و استعداد تحصیلی فلمینگ توجه دیگران رو به خودش جلب کرد. الکس شاگرد اول مدرسه بود و خیلی زود تونست بورسیه تحصیلی مدرسه "کیلمارناک آکادمی" رو بگیره؛ یه مدرسه دولتی که جزو دو مدرسه در کل بریتانیا بود (اون یکی مدرسه "ایتون کالج" بود) که تونسته بود دو نفر برنده جایزه نوبل رو آموزش بده. فلمینگ دو سال تو این آکادمی درس خوند، اما توی 13 سالگی فرصتی براش پیش اومد که تحصیلاتش رو در پایتخت ادامه بده. یکی از برادرهای بزرگ‌ترش، تام، قبلاً به لندن رفته بود تا پزشکی بخونه و بعد از اونجا یه مطب باز کرده بود و خلاصه یه دفتر دستکی تو لندن داشت. خیلی زود چهار تا از خواهرها و برادرهاش، از جمله الکس، به لندن رفتن و با هم تو یه خونه زندگی کردن. فلمینگ وارد "مؤسسه پلی‌تکنیک سلطنتی" شد و طبق معمول اون‌جا هم شاگرد اول بود. وقتی فلمینگ 16 ساله بود، دو سال از برنامه درسی جلوتر رفت و مدرسه رو به پایان رسوند! بعد از فارغ‌التحصیلیش، دنبال کار رفت و توی یه شرکت کشتیرانی مشغول به کار شد. چهار سال هم اونجا کار کرد، ولی خب همه می‌دونستن که کشتی و دریا با روحیات الکس سازگار نبود.

 

ورود به مدرسه پزشکی

در سال 1900، الکساندر فلمینگ بالاخره تونست از کاری که ازش خوشش نمی‌اومد، کمی فاصله بگیره. اون به همراه دو تا از برادرهاش در جنگ بوئر دوم در آفریقای جنوبی شرکت کردن. هر سه نفر جزو یه واحد داوطلب پیاده‌نظام به اسم "هنگ اسکاتلندی لندن" بودن. اما در نهایت، هیچ‌کدوم از اون‌ها به میدان نبرد نرفتن و بیشتر وقتشون صرف تمرین تیراندازی و شنا شد.

وقتی فلمینگ به لندن برگشت؛ تق تق! شانس در خونه‌ش رو زد. و وقتی 20 سالش بود، از عموی خودش، "جان فلمینگ"، ارثیه‌ای به مبلغ حدود 250 پوند بهش رسید. بله درست خوندید، 250 پوند. این پول خیلی زیاد نبود، ولی به اندازه‌ای بود که بتونه کارش رو رها کنه و به تحصیلاتش ادامه بده. پس با تشویق برادر بزرگ‌ترش، تام، که حالا یه پزشک موفق شده بود، فلمینگ وارد مدرسه پزشکی شد.

 

الکساندر فلمینگ ناجی زندگی چرچیل

یه افسانه‌ای هم وجود داره که هنوز بین مردم رایجه؛ و می‌گه هزینه تحصیل فلمینگ توسط خانواده چرچیل پرداخت شده، چون پدر فلمینگ یه بار جون وینستون چرچیل رو در کودکی از غرق شدن نجات داده بود. به نشانه قدردانی، پدر وینستون، یعنی لرد راندولف چرچیل، قول داده بود همون نوع آموزشی رو به فلمینگ بده که به پسر خودش می‌ده. داستان ادامه پیدا می‌کنه و چند دهه بعد، توی جنگ جهانی دوم، وقتی چرچیل به خاطر ذات‌الریه به شدت بیمار می‌شه، زندگی‌ش رو دوباره فلمینگ نجات می‌ده، این‌بار با پنی‌سیلینی که الکساندر کشف کرده بود. این داستان خیلی جذاب و رمانتیک به نظر میاد و شاید به همین خاطر هنوز هم محبوبه، چون دو شخصیت بزرگ و محبوب اون زمان رو درگیر خودش کرده. اما متأسفانه هیچ مدرکی برای تأیید این داستان وجود نداره و فلمینگ خودش هم این قصه رو "یه افسانه شگفت‌انگیز" خطاب کرده. حتی توی مستندات خانواده چرچیل هم چیزی برای تأیید این ماجرا پیدا نمی‌شه.

واقعیت ساده اینه که فلمینگ با ارثی که به دست آورد و نمرات عالی در امتحاناتش، تقریباً می‌تونست هر کالجی که بخواد رو انتخاب کنه. در نهایت، مدرسه پزشکی بیمارستان سنت مری در پدینگتون رو انتخاب کرد چون هم نزدیک خونش بود و هم یه بار با تیم واترپلو اون‌ها بازی کرده بود! گذشت و گذشت تا این‌که تو سال 1906، با نمرات عالی از کالج فارغ‌التحصیل شد و مسیرش در تحقیقات پزشکی رو آغاز کرد.

در ابتدا فلمینگ قصد داشت جراح بشه، اما به خاطر تجربه‌ای که از جنگ به دست آورده بود، به یه تیرانداز ماهر تبدیل شده و یکی از بهترین اعضای تیم تیراندازی به حساب می‌اومد. ارزش اون برای تیم به حدی بود که کاپیتانشون نمی‌خواست فلمینگ تیم رو ترک کنه، چون اگه فلمینگ جراح می‌شد دیگه نمی‌تونست توی تیم تیراندازی بمونه. خلاصع به همین دلیل، کاپیتان تیم، فلمینگ رو قانع کرد که به‌جای جراحی، مسیر تحقیقاتی در سنت مری رو پیش بگیره! و حتی برایش موقعیتی فراهم کرد تا زیر نظر "سر آلمروث رایت" کار کنه. به این ترتیب، همه راضی بودن: تیم تیراندازی یکی از بهترین تیراندازهاش رو حفظ کرد و فلمینگ هم تونست زیر نظر یکی از برجسته‌ترین متخصصان ایمنی‌شناسی جهان درس بخونه.

 

young alexander fleming reading a book

 

تحقیقات اولیه

در اینجا بود که فلمینگ با ایده‌های رایت در زمینه درمان‌های واکسیناسیون آشنا شد که بدون شک، تأثیر زیادی روی تمام دوران کاری‌ش گذاشت. در سال 1908، فلمینگ موفق شد مدرک لیسانس علوم باکتری‌شناسی رو بگیره و به عنوان استاد در سنت مری شروع به کار کرد.

چند سال بعد، فلمینگ به عنوان متخصص درمان سیفلیس در لندن شهرت پیدا کرد، مخصوصاً برای افرادی که پولدار بودن. اون شروع به تجویز دارویی به نام "سالوارسان" کرد، که امروز به عنوان آرسفنامین شناخته می‌شه. این دارو توی آزمایشگاه "پاول ارلیش" پزشک آلمانی و برنده جایزه نوبل، تولید شده بود و اون زمان اولین درمان مؤثر برای سیفلیس به حساب می‌اومد. فلمینگ با معرفی این دارو توسط رایت، به یکی از اصلی‌ترین طرفداران استفاده از سالوارسان در انگلستان تبدیل شد و از این طریق، درآمد خوبی به دست آورد.

کار فلمینگ چه در مطبش و چه در تحقیقاتش به خوبی پیش می‌رفت تا زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد. فلمینگ به عنوان کاپیتان به نیروی پزشکی ارتش سلطنتی پیوست. در طول خدمتش، تحقیقاتش در زمینه باکتری‌شناسی رو در یه آزمایشگاه موقتی در بولونی، فرانسه ادامه داد. اون شاهد مرگ بسیاری از سربازها به دلیل عفونت زخم‌هاشون بود و متوجه شد که ضدعفونی‌کننده‌هایی که استفاده می‌کردن، در واقع باعث بدتر شدن وضعیت زخم‌ها می‌شدن.

فلمینگ این مشکل رو مورد مطالعه قرار داد و مقاله‌ای نوشت که در سال 1917 در مجله پزشکی The Lancet  منتشر شد. او در این مقاله استدلال کرد که مواد شیمیایی مانند اسید کربولیک که به عنوان ضدعفونی‌کننده استفاده می‌شدند، تنها در موارد خاصی مثل بریدگی‌های سطحی مؤثر بودند. اما در مورد زخم‌های عمیق‌تر، این مواد بیشتر ضرر داشتند تا فایده، چون نه تنها عوامل ایمنی طبیعی بدن مثل گلبول‌های سفید (لوکوسیت‌ها) رو از بین می‌بردند، بلکه توانایی بدن در محافظت از خودش در برابر عفونت‌ها رو هم کاهش می‌دادند.

طبق مشاهدات فلمینگ، باکتری‌های بی‌هوازی در زخم‌های عمیق با وجود ضدعفونی‌کننده‌ها همچنان رشد می‌کردند. فلمینگ اعتقاد داشت که در این موارد، بهتره زخم رو فقط تمیز و خشک نگه داشت و اجازه داد که طبیعت کار خودش رو انجام بده. دیدگاه‌های فلمینگ توسط استادش، سر آلمروث رایت، هم تأیید شد. او هم بر این باور بود که زخم‌های عمیق باید فقط با محلول ساده نمکی شسته بشن. اما متأسفانه توصیه‌های اون‌ها تا پایان جنگ توسط پزشکان میدانی نادیده گرفته شد.

 

کشف لیزوزیم

هرچند فلمینگ به‌خاطر کشف پنی‌سیلین شناخته شده، اما او پیش از این هم دستاورد مهمی در کارنامه‌اش داشت که البته به اندازه پنی‌سیلین تأثیرگذار نبود و به همین دلیل کمتر بهش توجه می‌شه. بعد از بازگشت از جنگ، فلمینگ مطالعاتش رو در زمینه مواد دارای خواص میکروبی ادامه داد و در حین تحقیق روی مخاط بینی، به کشف جالبی دست پیدا کرد. جزئیات دقیق این کشف کمی مبهمه و روایت‌های مختلفی از اون شنیده شده. بعضی می‌گن که نمونه مخاط رو از یه بیمار سرماخورده به دست آورد. برخی دیگه می‌گن که خود فلمینگ سرماخورده بود و در یه لحظه تصمیم گرفت که دست تو دماغش کنه و ترشحات بینی خودش رو بررسی کنه. برخی دیگه هم می‌گن که او صرفاً شانسی مقداری از مخاطش روی یه پتری دیش در آزمایشگاه چکید.

صرف‌نظر از چگونگی به‌دست‌اومدن این نمونه، فلمینگ می‌خواست ببینه مخاط چه تأثیری روی باکتری‌ها داره. او این دو رو با هم مخلوط کرد و چند هفته بهشون زمان داد. وقتی برگشت تا نتایج رو بررسی کنه، فلمینگ متوجه شد که ماده مخاطی به‌طور کامل کلنی‌های باکتری رو از بین برده. فلمینگ متوجه شد که ترشحات بینی باید حاوی یک ترکیب ضدمیکروبی باشه که بخشی از سیستم ایمنی ذاتی بدن انسانه.

فلمینگ موفق شد آنزیمی را که کشف کرده بود جدا کند و آن را لیزوزیم نامید. با ادامه تحقیقات، او متوجه شد که این ماده در بسیاری از ترشحات بدنی مثل اشک، بزاق، پوست و مو هم وجود دارد. بعدش هم کشف کرد که لیزوزیم در سفیده تخم‌مرغ هم وجود دارد که این موضوع به او اجازه می‌داد مقدار زیادی از آن را به راحتی استخراج کند. این کشف می‌توانست برای حوزه ایمنی‌شناسی دستاورد بزرگی باشد، اما متأسفانه آنزیم فقط بر باکتری‌های بی‌ضرر موجود در هوا تأثیر داشت و نه بر باکتری‌های خطرناک. امروزه لیزوزیم بیشتر به‌عنوان نگه‌دارنده غذا و شراب استفاده می‌شه. با این حال، این کشف به فلمینگ نشان داد که تحقیقات در این زمینه پتانسیل زیادی دارد و او را در مسیری قرار داد که در نهایت به کشفی رسید که دنیای پزشکی را برای همیشه متحول کرد.

 

پنی‌سیلین - یک تصادف خوش یمن

فلمینگ روزی نوشت: "وقتی سحرگاه 28 سپتامبر 1928 از خواب بیدار شدم، قطعاً برنامه نداشتم که با کشف اولین آنتی‌بیوتیک جهان یا قاتل باکتری‌ها، تمام دنیای پزشکی را متحول کنم. اما به نظر می‌رسد دقیقاً همین کار را کردم."

این دانشمند به دنبال جایگزینی بهتر برای لیزوزیم بود. لیزوزیم تونسته بود به عنوان یک نمونه اولیه شایستگی خودش را نشون بده، اما فلمینگ مطمئن بود که باید ماده دیگری هم وجود داشته باشه که در برابر باکتری‌های خطرناک مؤثرتر باشه. به همین منظور، او شروع به آزمایش و مطالعه روی خواص باکتری‌ای به نام استافیلوکوک کرد، باکتری سرسختی که می‌تونه باعث ایجاد آبسه، گلودرد و راش پوستی بشه. خوشبختانه برای فلمینگ (و البته برای همه ما)، او زیاد آدم مرتبی نبود. در آگوست 1928، او به همراه همسر اولش، سارا مک‌الروی، که پرستار بود، و پسر 4 ساله‌شان رابرت، به تعطیلات خانوادگی رفت. فلمینگ تمام پتری‌دیش‌های حاوی کلونی‌های باکتری رو جمع کرد و آن‌ها رو روی طاقچه کنار پنجره گذاشت اما در پنجره رو نسبت.

در بعضی از روایت‌ها، این حواس‌پرتی رو به یکی از دستیارای فلمینگ نسبت دادند، نه خود او. اما به هر حال، وقتی فلمینگ در 3 سپتامبر به آزمایشگاه برگشت، متوجه شد که یکی از پتری‌دیش‌ها با هاگ‌های کپک آلوده شده است. این موضوع در ابتدا او را ناراحت کرد، اما سپس متوجه شد که در نزدیکی کپک، هیچ کلونی باکتری رشد نکرده است. کپک تمام باکتری‌هایی را که با آن تماس پیدا کرده بود، از بین برده و رشدشان را متوقف کرده بود! فلمینگ موفق شد این کپک را جدا کند و آن را به‌عنوان یک گونه نادر از  Penicillium notatum شناسایی کرد. او ابتدا این ماده جدید را با نام نه چندان جذاب "آب کپک" نام‌گذاری کرد؛ تا اینکه چند ماه بعد، تصمیم گرفت که اسم اون ماده رو پنی‌سیلین بذاره، با وجود اینکه اسم "آب کپک" چندان جذاب نبود، اما کشف فلمینگ سریعاً اثربخشی زیادی نشان داد. این ماده نه تنها بر استافیلوکوک، بلکه بر سایر باکتری‌های مضر مانند مننگوکوک، استرپتوکوک و باسیل دیفتری هم مؤثر بود. اولین آنتی‌بیوتیک دنیا کشف شده بود و حالا جهان می‌توانست برای درمان بیماری‌های عفونی مانند ذات‌الریه، سوزاک، مننژیت، تب مخملک و دیگر بیماری‌ها امید داشته باشد؛ هوراااا!

 

alexander fleming quote

 

از کپک تا دارو

البته، این روند به این سادگی نبود. در واقع، فرآیند تبدیل پنی‌سیلین از یک کپک ساده به دارویی کاربردی طولانی و دشوار بود و شامل کارهای بسیاری از سوی دانشمندان مختلف بود. نقش فلمینگ انکارناپذیر است، اما نسبت دادن تمام اعتبار به او و نادیده گرفتن دیگر ذهن‌های درخشان بی‌انصافی‌ست.

در ابتدا، بیایید کمی درباره پیشگامان این کشف صحبت کنیم. فلمینگ اولین نفری بود که کپک باکتری‌کش را جداسازی و شناسایی کرد و از آن برای درمان دیگران استفاده کرد، اما استفاده از کپک برای درمان عفونت اتفاق تازه‌ای نبود بلکه، قدمتی هزار ساله داشت! تمدن‌های باستانی مثل مصری‌ها به استفاده از نان کپک‌زده برای درمان زخم‌ها و جلوگیری از عفونت معروف بودنددر دوران مدرن، یک پزشک انگلیسی به نام سر جان بوردون-سندرسون شاید اولین کسی بود که در سال 1871 مشاهده و گزارش کرد که برخی از کپک‌ها از خانواده Penicillium می‌تونن جلوی رشد باکتری‌ها رو بگیرن. جوزف لیستر، پدر جراحی ضدعفونی، یک سال بعد ثابت کرد که Penicillium glaucum توانایی از بین بردن باکتری‌ها رو داره، اما هیچ‌وقت این یافته‌ها رو منتشر نکرد. بزرگوار به این جمله اعتقادی نداشت  که زکات علم به نشر آن است!

فلمینگ در ابتدا برای جلب توجه دیگران نسبت به کشفش با مشکلاتی مواجه بود. در سال 1928، او کپک را جدا کرد، آن را پنی‌سیلین نامید و شروع به درمان مردم با آن کرد. در ژوئن سال بعد، فلمینگ نتایج یافته‌هایش را در مجله بریتانیایی پاتولوژی تجربی منتشر کرد، اما با استقبال سرد و بی‌تفاوتی روبه‌رو شد. در آن زمان، مردم هنوز نمی‌توانستند تاثیر آنتی‌بیوتیک‌ها بر دنیای پزشکی را درک کنند، و این شامل خود فلمینگ هم می‌شد.

 

همچنین بخوانید: پنی سیلین؛ داستان کشف اتفاقی اولین آنتی‌بیوتیک

در مقاله‌ای که فلمینگ منتشر کرد، تنها چند اشاره کوتاه به کاربردهای پزشکی احتمالی پنی‌سیلین داشت و بیشتر بر این موضوع متمرکز بود که چطور می‌توان از آن در محیط‌های کشت مخلوط برای جداسازی باکتری‌های حساس به کپک از باکتری‌هایی که به آن واکنشی نشان نمی‌دادند، استفاده کرد. مشکل اصلی این بود که فلمینگ خیلی زود متوجه شد کار با پنی‌سیلین چقدر دشوار است. او دو دستیار به نام‌های استوارت کرادوک و فردریک ریدلی داشت که ماموریت سختی داشتند: یافتن روشی برای جدا کردن پنی‌سیلین خالص از کپک‌هایی که آن را تولید می‌کردند. اما این ماده ناپایدار بود و آن‌ها تنها موفق به تولید محلول‌هایی از مواد خام شدند. برای مدتی به نظر می‌رسید که تولید انبوه پنی‌سیلین تقریباً غیرممکن باشد.

 

مسیر طولانی فلمینگ تا جایزه نوبل

در طول دهه 1930، فلمینگ به تحقیقاتش روی پنی‌سیلین ادامه داد، اما نتوانست آن موفقیت بزرگ را به دست بیاورد که این ماده را به دارویی نجات‌بخش تبدیل کند. همان مشکلاتی که از قبل وجود داشتند، همچنان باقی بودند؛ پنی‌سیلین بسیار ناخالص بود و نمی‌شد آن را به‌صورت انبوه تولید کرد. اما آن موفقیت بالاخره رخ داد، هرچند که این‌بار از سوی یک تیم در دانشگاه آکسفورد به رهبری یک داروشناس استرالیایی به نام هاوارد فلوری. تیم او کار روی پنی‌سیلین را در سال 1939 آغاز کرد و هدف اصلی‌شان این بود که آن را به حدی خالص و پایدار کنند که بتوان از آن برای درمان انسان استفاده کرد.

علاوه بر فلوری، دیگر اعضای کلیدی تیم آکسفورد شامل بیوشیمیست آلمانی ارنست چین، زیست‌شناس انگلیسی نورمن هیتلی و بیوشیمیست انگلیسی ادوارد آبراهام بودند. با این حال، برنامه آن‌ها به مقدار بسیار زیادی کپک پنی‌سیلیوم برای آزمایش‌های حیوانی و کلینیکی نیاز داشت، طوری که تقریباً تمام بخش مدرسه پاتولوژی سر ویلیام دان، که به اختصار به مدرسه دان معروف بود، روی این پروژه کار می‌کردند. به همین دلیل نمی‌توانیم به طور کامل از همه کسانی که در توسعه این آنتی‌بیوتیک نجات‌بخش سهم داشتند، تقدیر کنیم.

کار آن‌ها همچنین با یک "مشکل کوچک دیگر" به نام جنگ جهانی دوم به تأخیر افتاد، به‌طوری که نه نیروی انسانی کافی داشتند و نه منابع مناسب. در واقع، برای صرفه‌جویی در فضا و مواد، تیم تحقیقاتی شروع به پرورش کشت‌های باکتریایی در هر ظرفی که داشتند کردند؛ از جمله وان حمام، قوطی‌های غذا و حتی لگن‌های بیمارستان.

ادوارد آبراهام موفق شد ساختار شیمیایی پنی‌سیلین را به درستی شناسایی کند، تقریباً همزمان با رابرت برنز وودوارد، شیمی‌دان آمریکایی. نورمن هیتلی پیشنهاد داد که مقادیر بیشتری پنی‌سیلین می‌تواند با استخراج آن در آمیل استات و سپس بازگرداندن آن به آب تولید شود.

چین و فلوری راهی پیدا کردن که چطور ماده‌ی ضد باکتری موجود در پنی‌سیلین رو جدا و متمرکز کنن. تو سال ۱۹۴۰، تیم اون‌ها از پنی‌سیلین برای محافظت موش‌ها از استرپتوکوک استفاده کرد. یه سال بعد، یه پلیس به اسم آلبرت الکساندر اولین انسانی شد که پنی‌سیلین تولیدی تیم آکسفورد رو برای درمان یه عفونت شدید داخل دهنش دریافت کرد. الکساندر تو چند روز حالش خیلی بهتر شد، ولی دارو به اندازه کافی نبود تا عفونت رو کاملاً از بین ببره و چند روز بعد دوباره عفونت برگشت و باعث مرگش شد. با اینکه شروع خوشی نبود، ولی بقیه بیمارها نتیجه‌های خیلی بهتری گرفتن و ارزش پنی‌سیلین به‌عنوان یه داروی مؤثر به دنیا ثابت شد.

چالش بزرگ بعدی، تولید پنی‌سیلین در مقیاس صنعتی بود. این کار رو شرکت‌های داروسازی بریتانیایی و آمریکایی به‌ویژه آزمایشگاه تحقیقاتی منطقه شمالی (NRRL) در پیوریا، ایالت ایلینوی، که زیرمجموعه وزارت کشاورزی آمریکا بود، به عهده گرفتن. همون‌طور که می‌بینی، افراد و مؤسسات زیادی نقش مهمی تو توسعه پنی‌سیلین به‌عنوان یه آنتی‌بیوتیک داشتن. به خاطر همین تلاش‌ها، در سال ۱۹۴۵ جایزه نوبل فیزیولوژی یا پزشکی به الکساندر فلمینگ، هاوارد فلوری و ارنست چین اهدا شد، البته این جایزه فقط به این سه نفر داده شد چون قوانین بنیاد نوبل میگه بیش از سه نفر نمی‌تونن جایزه بگیرن.

 

سال‌های بعدی و درگذشت :(

فلمینگ تمام دوران حرفه‌ای خودش رو به‌عنوان محقق در بیمارستان سنت مری گذروند. تو سال ۱۹۴۶ بعد از مرگ استادش آلمرت رایت، رئیس دپارتمان تلقیح بیمارستان شد که بعداً به افتخار فلمینگ و رایت اسمش رو به مؤسسه رایت-فلمینگ تغییر دادن. فلمینگ همین‌طور رئیس انجمن میکروبیولوژی عمومی، رئیس دانشگاه ادینبورگ، و عضو آکادمی پاپی علوم هم شد و حتی به عنوان رئیس افتخاری قبیله کیوا از بومیان آمریکا هم انتخاب شد! علاوه بر این، فلمینگ تقریباً همه جوایز علمی، مدال‌ها، دکترای افتخاری و افتخارات علمی دیگه‌ای که میشه تصور کرد رو گرفت.

با اینکه فلمینگ همیشه تلاش می‌کرد از نقش فلوری و تیمش در جهانی کردن پنی‌سیلین قدردانی کنه، ولی عموم مردم و رسانه‌ها بیشتر دوست داشتن فقط از خود فلمینگ تعریف کنن، احتمالاً چون داستان «اتفاق خوش‌شانس» اون جذاب‌تر بود. تو سال‌های آخر عمرش، فلمینگ روی یه مشکل مهم تمرکز کرد که هنوز هم باهاش درگیر هستیم - مقاومت به آنتی‌بیوتیک‌ها.

هم فلمینگ و هم آلمورت رایت از همون اول فهمیده بودن که میکروب‌ها خیلی راحت می‌تونن نسبت به پنی‌سیلین مقاوم بشن، به‌خصوص اگه دوز اشتباهی استفاده بشه یا درمان به مدت کوتاهی انجام بشه. با هر نسل جدید، میکروارگانیسم‌ها مقاوم‌تر می‌شن. فلمینگ در مورد این موضوع چندین مقاله نوشت و حتی توی سخنرانی‌ای که برای جایزه نوبل داشت، بهش اشاره کرد.

تو زندگی خصوصی، فلمینگ آدمی ساکت و بی‌ادعا بود. پسرش، رابرت، راه پدرش رو ادامه داد، پزشکی خوند و پزشک عمومی شد. همسر اولش، سارا، در سال ۱۹۴۹ فوت کرد. همون‌طور که انتظار می‌رفت، این اتفاق تاثیر خیلی زیادی روی فلمینگ گذاشت. اون خودش رو غرق کار کرد و شب‌ها تا دیر وقت تنها توی آزمایشگاهش مشغول بود.

 

alexander fleming biography infographic
زندگی نامه تصویری الکساندر فلمینگ

 

زندگی فلمینگ وقتی دکتر آمالیا کوتسوری-وورکاس رو که تو بیمارستان سنت مری کار می‌کرد، ملاقات کرد، دوباره رنگ روشن‌تری گرفت. این دو نفر عاشق هم شدن و تو سال ۱۹۵۳ ازدواج کردن. ولی خوشبختی‌شون مدت زیادی طول نکشید. فلمینگ دو سال بعد، در تاریخ ۱۱ مارس ۱۹۵۵ به‌خاطر ترومبوز کرونری (گرفتگی رگ‌های قلب) ناگهانی درگذشت. چند هفته‌ای بود که حالش خوب نبود، ولی فکر می‌کرد فقط یه ناراحتی معده‌س. روز مرگش، وقتی که احساس تهوع می‌کرد، همسرش خواست دکتر بیاره، ولی فلمینگ اصرار داشت که نیازی نیست. چند دقیقه بعد سکته قلبی کرد و بعداً در کلیسای جامع سنت پل به خاک سپرده شد. زندگی فلمینگ شاید تو چند ثانیه تموم شد، ولی میراثی که به جا گذاشت، زندگی میلیون‌ها نفر رو نجات داده و تا ابد موندگار خواهد بود. میراثی که کمتر کسی تو تاریخ می‌تونه بهش برسه.

 

مرسی که تا آخرش خوندین. 

جستجو در مقالات

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش